کوچه باغ می گشایم دَر بسوی کوچۀ صد خاطره یاد ایام جوانی، خاطرات بچگیعشق و ترس و دلهره، دلواپسی، دلدادگی کوچۀ زیبای ما آن سوی یک بازار بودباغی از رویا کنارش خفته چون گلزار بود بر سر کوچه درختی بود، قد آسمانوز پس آن تا به آخر بید مجنون سایه بان بین بعضی از درختان بوته های یاس بودکز گل زرد و سفید عطرش طنین انداز بود خانۀ ما گرچه کوچک بود، چون آفاق بودمادرم ! مادرم یکتا گلی زیبا میان باغ بود داشتیم همسایگانی مهربان و با صفاچون برادر پشت یگدیگر پر از عشق و وفا روزگاری داشتیم گه پر ز شادی گه غمینگرچه غم هایش بر ما بود همچون انگبین تا که آن شب آمد از راه و غمی آغاز کردکز پی آن، دلخوشی از کوی ما پرواز کرد در کنار پنجره بودم نشسته بر زمیندر شبی زیبا که دیدم آن نگار مه جبین از میان کوچه باغ ما خرامان می گذشتو از عبورش جان من گویی ز سامان می گذشت تا به ناگه چشم ما در چشم هم درگیر شدشیشۀ صبرم نشان سنگ از آن تقدیر شد یاد دارم تا سحر از فکر او حیران شدمصبح فردا از پی اش در کوچه سرگردان شدم تا که شاید، جویم از آن دلبر زیبا نشانیا شعر فارسی (Persian Poetry)...
ما را در سایت شعر فارسی (Persian Poetry) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1persianpoetry1e بازدید : 195 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 16:53